آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 24 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 24 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

این هفته مهمونی بارون شدیم 😍😅

میکشه همینطور که تو پست قبل گفتم چند روز پیش بعد چند وقت رفتیم مهمونی و چون دیگه به جز شهر ما همه شهر ها آبی شدن دیگه مهمونی ها شروع شد 🥳 دیشب به صورت غافلگیرانه خاله زینت اینا اومدن خونه مون به همراه خاله فاطمه که در واقع به واسطه خاله فاطمه اومدن چون اومده بودن بزارنش  خوابگاه دانشگاه .(برای خواننده های عزیز بگم که خاله زینت دخترخاله مادرمه که توی یه شهرک متصل به شهرمون زندگی می کنه و خاله فاطمه هم خواهر کوچیکه خاله زینته ، که برای این مقطع دانشگاهش اومده شهر ما ) خلاصه که خیلی ذوق زده خونه رو مرتب کردیم و تازه پنج دقیقه بود که از باغ برگشته بودیم 😁 خیلی هم عالی بود ...
20 آذر 1400

یه روز پر کار (مهمونی)

دیروز من ساعت هفت رفتم مدرسه ، تا ۱۲:۳۰ هم مدرسه بودم البته باید تا ۱:۲۰ می موندیم که کلاس عربی کنسل شد🙃 یه سری از هم کلاسی هام رو تازه دیدم و شناختم 😀 از پایین سمت راست: ستایش منصوری ، مهشاد ابراهیمی ، ریحانه عسگری ،سحر جعفری. بالا از راست:مهدیس جودکی ، صورتش واضح نیست 😁 ، مهرانه مرادی. بالا از راست : سیده حسنا حسینی ، یکتا غلامی. پایین از راست: خودم ، ثنا احمدی ، ضحا بهزادی ، رومینا رضایی. از راست : فاطمه دولت آبادی ، معصومه گنجی ، بهاره غیاثی آرا ، پارمیدا کریمی. . . . . . . . محمد هانی هم دو سه ساعت مد...
15 آذر 1400

اندر احوالات این روزها

خب اینکه همینطور که گفتم خونه مون رو فروختیم و می خوایم یه خونه اجاره کنیم. الآنم دیگه مامان و بابا دارن تصمیم ها رو قطعی می کنن . منم یکشنبه امتحان حضوری دارم و نوبتمه که بمونم مدرسه، با همکلاسی هام که خونشون رو به رو مونه میریم ، اینم لیست معلما و کلاسامون که اول مهر یادم رفت بزارم  برف خوشگل امروز❄️ ...
11 آذر 1400

هشدار🛑: به یلدا نزدیک می شویم 🍉

خب ما هم که دست به کار شدیم ، من شروع کردم به فعالیت یلدایی برای کانالمون 😁 با پوست نارگیل جاشمعی درست کردم (البته اینو از تابستون دارم ، آخه امسال اراک نارگیل فراوان شد) آوینا هم که عاشق کاردستی دیگه این شد که اومدیم تو اتاق تا کاردستی درست کنیم ، خیلی استعداد داری و خوب دور بری می کردی ❤️😘 ...
6 آذر 1400

با تأخیر تولد مامان و بابا مبارک 🎉💗

خب یه جشن پنج نفره کوچولو گرفتیم و من طبق معمول نتونستم با کسی برم بیرون تا واسه مامان کادو بگیرم😢 واسه مامان کتاب هیچ کس مثل تو مال اینجا نیست و جنگ چهره زنانه ندارد رو گرفتم ❤️ ...
2 آذر 1400

یه خوشگذرونی دوتایی😍😉+دوز دوم واکسنم✌🏻

امروز بابا و مامان و آبجی بیرون بودن من داداشی خونه مامان اسمت بودیم و خرس های کله فندقی دیدیم ✌🏻(هر دو تا مون دوست داریم ولی محمد هانی به خاطر من تو تبلتش گذاشت دیدیم😁) فندوق شکن هم دیدیم که برای من خیلی نوستالژی  بود چون کوچولویی هام خیلی میدیدمش😍 دوز دوم واکسن پاستو کووک تو مصلی اراک 🙂 ایندفعه خیلی سنگین نشده دستم 😁 ...
21 آبان 1400