آدرس وبلاگ دیگم
خواهر جونم این آدرس وبلاگ دیگه مه هر وقت این وبلاگ را می خوندی بهش سر بزن 😉 Kardasty.niniweblag.com ...
اولین شب در باغ
امروز افطار باغ بودیم و ملی خوش گذشت و با چایی و بامیه و ماکارونی و نوشابه افطار کردیم. خبر خوب : بین گل های که کاشتیم ، کل من و تو ، وکدو جوانه زد 😄 اولی گل میخک من و توعه دومی کدو اینم تو موقع رفتن به باغ اینم سایه بازی تو و داداش ...
اولین کوهنوردی ⛰️ + ماجرای کالاسکه + دوربری
اولین کوهنوردیت که سه تایی با بابا رفتیم و چون ما چند بار رفته بودیم ولی تورو نبرده بودیم فقط تعریف ش را برات کرده بودیم ، خیلی ذوق کردی . البتخ این خاطره برای حدوداً سه هفته پیش هست ، یعنی قبل ماه رمضان. البته این کوهنوردی مقصدش قله کوه جلوی باغمون بود. قربون نماز خوندنت 🥰 چند وقتیه ما که میرسم جولوی در دوچرخه سواری تو هم میای و البته میکس میخوام کالاسکه را هم بیارم 😆 اینم کلاژن با خلاقیت خودت ، البته خودت گفتی مثل ...
داستان اسباب بازی های ۴ 🎠
جدیداً خیلی از داستان اسباب بازی های ۴ خوشت اومده و روزی دوبار هر جوری شده می بینیش چه توی تبلت و لب تاپ و چه در تلویزیون 🥴 امروز هم از پیرهن تولدت رو نمایی کردیم و کلی ذوق کردی 😘 ...
یک روز خوب با خواهری
امروز یک روز عالی بود 🥳 صبح به زور یدونه تخم مرغ آب پز خوردی «البته به تخم مرغ آب پز میگی نیمرو 😂» و کلی گریه کردی که لاک هام را پاک کنید دوباره بزنید 😅 من هم به طور داوطلبانه این کار را کردم 😁 بعد هم لباسات را عوض کردم و موهای نرم و خوشگلن را بستم 🥰 خدارو شکر رشد موهات خوبه 😍 بعد هم ازت چند تا عکس گرفتم ♥️ امروز خریدهامون از دیجی کالا اومد و یک جعبه ش که توش خرید های ما سه تا بود آوردیم تو مامان برات سه تا...
پریشب
پریشب خاله مرضیه «دختر خاله بابا، دختر عمه مامان»با صدرا«پسرش» اومدن خونه مامان عصمت،برای ناهار و شام. خیلی با هم بازی کردید و محمد هانی هم رفت بالا با امیر علی بازی کردن . صدرا میگفت :« ما از تهران خاوران به سمت میدان قدس اومدیم» 😂🤣 ...
خونه خاله کدوم وره ؟
دیشب خونه خاله دعوت بودیم و مامان عصمت هم از دیشبِ پریشب که رفتیم خونه دایی پیشمون خونه مامان سکینه مونده بود . پریشب هم زندایی عباس با عمو عطا «مسعود»و خاله مهدیه برای ناهار و شام اومدن خونه مامان سکینه . خلاصه که چون همیشه کلاس محمد هانی نیم ساعت کمتر بود یعنی ۳ تا ۴:۳۰ ولی ایندفعه به خاطر درس قرآن تا ۵ بود ما ساعت ۳ رفتیم خونه خاله که کلاس محمدهانی اونجا برگزار بشه . عکس تو و مامان و داداش تو راه خونه خاله 👇🏼 شما سه تا به خاطر اینکه به موقع به خونه خاله برسید که کلاس محمد هانی برگزار بشه زودتر رفتید و منم پیش مامانی ها موندم چون پاهاشون درد می کرد و نمی تونستن تند . ...
حرف هایت ۱
اون روز که رفتیم خونه دایی و برق رفت به دایی گفتی : ما تو خونه مون برق هامون را روشن می کنیم ، بابام هی میگه بزارید برق ها روشن باشه 😂 فک کرده بودی برق دارن ولی خاموش کردن 😁 امروز صبح داشتی خیار می خوردی تهش ریش ریش داشت گفتی تهش که تلخه را دادی مامان گفتی : بیا مامان بادمجونش را بگیر 🤣 به زندایی گفتی : ما هر وقت تو خونمون حوصله مون سر میره آبجیم میگه بازی کنم ولی من میرم موز میخورم 🤣🤣«در صورتی که اینطور نیست» ...