آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 24 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 24 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

اولین شب در باغ

امروز افطار باغ بودیم و ملی خوش گذشت و با چایی و بامیه و ماکارونی و نوشابه افطار کردیم. خبر خوب : بین گل های که کاشتیم ، کل من و تو ، وکدو جوانه زد 😄 اولی گل میخک من و توعه  دومی کدو اینم تو موقع رفتن به باغ اینم سایه بازی تو و داداش   ...
1 ارديبهشت 1400

اولین کوهنوردی ⁦⛰️⁩ + ماجرای کالاسکه + دوربری

اولین کوهنوردیت که سه تایی با بابا رفتیم و چون ما چند بار رفته بودیم ولی تورو نبرده بودیم فقط تعریف ش را برات کرده بودیم ، خیلی ذوق کردی . البتخ این خاطره برای حدوداً سه هفته پیش هست ، یعنی قبل ماه رمضان. البته این کوهنوردی مقصدش قله کوه جلوی باغمون بود. قربون  نماز خوندنت 🥰 چند وقتیه ما که میرسم جولوی در دوچرخه سواری تو هم میای و البته میکس می‌خوام کالاسکه را هم بیارم 😆 اینم کلاژن با خلاقیت خودت ، البته خودت گفتی مثل ...
1 ارديبهشت 1400

داستان اسباب بازی های ۴ 🎠

جدیداً خیلی از داستان اسباب بازی های ۴ خوشت اومده و روزی دوبار هر جوری شده می بینیش چه توی تبلت و لب تاپ و چه در تلویزیون 🥴 امروز هم از پیرهن تولدت رو نمایی کردیم و کلی ذوق کردی 😘 ...
29 فروردين 1400

یک روز خوب با خواهری

امروز یک روز عالی بود 🥳 صبح به زور یدونه تخم مرغ آب پز خوردی «البته به تخم مرغ آب پز میگی نیمرو 😂» و کلی گریه کردی که لاک هام را پاک کنید دوباره بزنید 😅 من هم به طور داوطلبانه این کار را کردم 😁 بعد هم لباسات را عوض کردم و موهای نرم و خوشگلن را بستم 🥰 خدارو شکر رشد موهات خوبه 😍 بعد هم ازت چند تا عکس گرفتم ⁦♥️⁩ امروز خریدهامون از دیجی کالا اومد و یک جعبه ش که توش خرید های ما سه تا بود آوردیم تو مامان برات سه تا...
28 فروردين 1400

پریشب

پریشب خاله مرضیه «دختر خاله بابا، دختر عمه مامان»با صدرا«پسرش» اومدن خونه مامان عصمت،برای ناهار و شام. خیلی با هم بازی کردید و محمد هانی هم رفت بالا با امیر علی بازی کردن . صدرا می‌گفت :« ما از تهران خاوران به سمت میدان قدس اومدیم» 😂🤣 ...
25 فروردين 1400

خونه خاله کدوم وره ؟

دیشب خونه خاله دعوت بودیم و مامان عصمت هم از دیشبِ پریشب که رفتیم خونه دایی پیشمون خونه مامان سکینه مونده بود . پریشب هم زندایی عباس با عمو عطا «مسعود»و خاله مهدیه برای ناهار و شام اومدن خونه مامان سکینه . خلاصه که چون همیشه کلاس محمد هانی نیم ساعت کمتر بود یعنی  ۳ تا ۴:۳۰  ولی ایندفعه به خاطر درس قرآن تا ۵ بود ما ساعت ۳ رفتیم خونه خاله که کلاس محمدهانی اونجا برگزار بشه . عکس تو و مامان و داداش تو راه خونه خاله ⁦👇🏼⁩ شما سه تا به خاطر اینکه به موقع به خونه خاله برسید که کلاس محمد هانی برگزار بشه زودتر رفتید و منم پیش مامانی ها موندم چون پاهاشون درد می کرد و نمی تونستن تند . ...
24 فروردين 1400

حرف هایت ۱

اون روز که رفتیم خونه دایی و برق رفت به دایی گفتی : ما تو خونه مون برق هامون را روشن می کنیم ، بابام هی میگه بزارید برق ها روشن باشه 😂 فک کرده بودی برق دارن ولی خاموش کردن 😁 امروز صبح داشتی خیار می خوردی تهش ریش ریش داشت گفتی تهش که تلخه را دادی مامان گفتی : بیا مامان بادمجونش را بگیر 🤣 به زندایی گفتی : ما هر وقت تو خونمون حوصله مون سر می‌ره آبجیم میگه بازی کنم ولی من میرم موز میخورم 🤣🤣«در صورتی که اینطور نیست» ...
23 فروردين 1400