آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 2 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 2 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

تولد+روزمرگی

اول اینکه آوینا چند وقتی میره مهد کودک و مهد کودک جدیدش نزدیک خونمونه ، محمدهانی هم با مامان می‌ره کلاس خطاطی❤️ تولد محمد هانی هم ۲۳ بود که با تأخیر ۳۰ام گرفتیم ، تولد خوبی بود . هدایا : از طرف آوینا ، دستکش من، مکعب بازی مامان عصمت، لباس فوتبال دایی و زندایی، ست رکابی و شرتک مامان سکینه و بابایی، پول خاله و عمو مقداد، پول مامان و بابا، پول که پول هات رو جمع کردی و یه کوادکوپتر (پهپاد) گرفتی. فردای تولد هم مهمونی بود خونه مامان سکینه ، که زندایی عباس (زندایی عصمت) اینا اومدن با بچه هاش(خاله مریم و عمو مهدی هم اومدن)، خلاصه که خوشگذشت ، بعد مهمونی هم رفتیم خونه عمو سعید که ف...
3 بهمن 1400

اندر احوالات این روزها

خب اینکه همینطور که گفتم خونه مون رو فروختیم و می خوایم یه خونه اجاره کنیم. الآنم دیگه مامان و بابا دارن تصمیم ها رو قطعی می کنن . منم یکشنبه امتحان حضوری دارم و نوبتمه که بمونم مدرسه، با همکلاسی هام که خونشون رو به رو مونه میریم ، اینم لیست معلما و کلاسامون که اول مهر یادم رفت بزارم  برف خوشگل امروز❄️ ...
11 آذر 1400

باغ بابایی +🥺

اولی اینکه مدرسه ام شروع شده به صورت مجازی 🤭 چون تابستانه ست فقط ریاضی و فیزیک و عربی داریم ☺️ خیلی استرس داشتم و دارم 🥺 آخه اولین سالیه که معلم هامون جدا شده 😓 اینم برنامه مون هست 😉 خب بریم سراغ بحث 👈🏻🥺 خیلی وقته دیر به دیر میام نی نی وبلاگ ، آخه آبجی جون اتفاقات خاص کمه 🥺  چون منم و کلاس زبان ، مدرسه و کانالمون 🤭 یه کانال زدیم تو بله با دوستای مجازیم که اینجا وبلاگ دارن ، بهار جون​​​​​👇🏻 baharj.niniweblog.com و آناهید جون 👇🏻 خب دیگه بریم سراغ محصولات باغ ریحون بابایی: کدو لوبیاها گشنیز و جعفری ها و اینکه خاله هم بود ☺️...
19 شهريور 1400

متوقف شدن نی نی وبلاگ + تولد مامانی +عروسک های جدیدت +...

سلامی دوباره 👋 ببخشید آبجی جونم من که دیر به دیر میومدم حالا هم چند روزی بود که داشتن نی نی وبلاگ را بروز می کردن نتونستم برات بنویسم . خیلی اتفاقی نیافتاده مامان سکینه هم چند روز پیش یه کرونا خفیف گرفت و نوبت دوز دوم واکسنش به تاخیر افتاد . شما هم نگم برات که جدیداً حسابی شیطون شدی و اذیت می کنی ‌‌ .  باغ حسین آبادمون هم بالاخره محصول داد البته انگور ها مخصوصا قرمز ها رو گنجشک ها خوردن 😞 ۵ شهریور هم تولد مامان عصمت بود که با کلیپ و ویس مجازی بهشون تبریک گفتیم ، البته الان تهرانیم پیششون . و پول تو جیبی هامون را جمع کردیم شما دو تا عروسک روسی خریدی که ...
7 شهريور 1400

چند عکس + روز دختر + روزمرگی های دوتایمون + کلاس زبان

خب اول اینه بگم که امسال روز دختر کیک و اینجور چیزا نگرفتیم🤭 تو هم که کادوت را به خاطر گلو گیری از حسادت روز پسر گرفتی ، منم یه کلاس هدیه گرفتم 😁 منظورم از کلاس اینکه علاوه بر کلاس زبان و اینجور چیزا یه کلاس به انتخاب خودم برم 😉 خب حالا چند تا از عکس هات👇🏻👇🏼👇🏽👇🏾👇🏿 اینم چند تا از روزمرگی هامون با هم ، اولی کاردستی به درخواست تو و دومی مهدکودک بازی به درخواست من . و آخری هم لاک زدن برای عروسک ها به اصرار شما 😭 خب کلاس زبان هم باز شد و من از f l 14  جهشی رفتم f l 17. 😉 داداشی هم بک...
23 خرداد 1400

قاب خرگوشی + کارت پستال مخصوص

چند وقتی بود که غصه میخوردی که قاب تبلتم خرابه ولی بابا وقت نکرد بره برات بخره ولی تصمیم گرفت از دیجی کالا برات بگیره ، بین همه قاب ها این سه تا قاب را انتخاب کردی ، که هر سه شخصیت های کارتونی و حیوانات مورد علاقه ات بودن. بعد بین این ها السا و آنا را انتخاب کردی که تا بابا کارهای سفارش را تموم کنه تو صد انتخابت را عوض کردی و آخر سر خرگوشیه که مال کارتون زوتوپیا ست را انتخاب کردی و بعد یک هفته اومد و البته تو بسته داداش هم یکسری سفارش داشت که طبق معمول آرمیچر و باتری و چوب بستنی بود ‌‌. یک روز دیگه هم که من موندم...
19 ارديبهشت 1400

یک روز خوب با خواهری

امروز یک روز عالی بود 🥳 صبح به زور یدونه تخم مرغ آب پز خوردی «البته به تخم مرغ آب پز میگی نیمرو 😂» و کلی گریه کردی که لاک هام را پاک کنید دوباره بزنید 😅 من هم به طور داوطلبانه این کار را کردم 😁 بعد هم لباسات را عوض کردم و موهای نرم و خوشگلن را بستم 🥰 خدارو شکر رشد موهات خوبه 😍 بعد هم ازت چند تا عکس گرفتم ⁦♥️⁩ امروز خریدهامون از دیجی کالا اومد و یک جعبه ش که توش خرید های ما سه تا بود آوردیم تو مامان برات سه تا...
28 فروردين 1400