آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 2 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 2 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

سفر به تهران + کرونا مامانی

1400/5/1 12:40
نویسنده : آبجی مهنا
407 بازدید
اشتراک گذاری

خب نمی دونم از کجا شروع کنم 😅

اول این را بگم که الان که این خاطره را می نویسم چند روزی هست که برگشتیم اراک و به خاطر امتحان زبانم سرم شلوغ بود نتوانستم تا الان برات بنویسم . صبح هم ساعت ۹:۱۵ رفتم آزمونم را دادم 💕

۱_تو راه

سه شنبه ، ۲۲ تیر به سمت تهران راه افتادیم ،ساعت ۸ شب 🌃

یه ذره بعد از عوارضی قم مهر و ماه وایسادیم برای نماز. «چون نماز مون تا تهران قضا میشد از روی مجبوری وایسادیم و گرنه به خاطر کرونا رعایت می کنیم.»

اونجا تو از پله برقی ها می دویدی آخه به خاطر کرونا تا حالا پله برقی هم ندیده بودی 🥴😁

↙️⬅️↖️⬆️↙️⬅️↖️⬆️↙️

۲_ بازی هامون با دوست هاتون «امیر علی و ثنا»

تخم مرغ گندیده و خاله بازی باهاتون کردم و کلی زوو کشیدیم 😅

اینم رکورد هامون تو زوو👇🏻

 داداشی و امیرعلی چند کیلو لوبیا کاشتن که چهار تا ش در اومد 🥴😬

↙️⬅️↖️⬆️↙️⬅️↖️⬆️↙️⬅️↖️⬆️↙️

۳_ دندون 🦷

دندون های جلوت هم مثل داداشی خراب بود و چون یکی سوم آبسه کرده بود در دو جلسه درستشون کردیم البته یه جلسه دیگه هم میخواست که وقت نکردیم اونو بریم .

مامان زنگ زد به خانم دکتر پیدا «داداش هم پیش ایشون دندون هاش را درست کرد خیلی با حوصله ان و بدون بیهوشی انجام میدن»

توی مترو هم بیسکویت دیدی گیر دادی می‌خوام 😢

به خاطر اینکه نزدیک مطب بودیم نمی شد می‌رفت لایه دندونت 🦷

تا برسیم دیوونه مون کردی اونجا هم در حین کار خانم دکتر خیلی جیغ زدی 🤒

منم یکی از دندون هام را درست کردم 😁

خلاصه که هردو جلسه هم کلی با جایزه هایی که خانم دکتر دادن به ثنا پز دادی😅

این نقطه قرمزه جای آمپولته😢

خلاصه که چند وقت بعد ش هم فهمیدیم مامانی کرونا داره و با خودمون اوردیمش اراک . دیروز هم رفت آندوسکوپی داد ، دلش خیلی درد می کنه 😞

پ.ن :  دوستان برای مادر بزرگم دعا کنید زودتر حالش خوب بشه 🙏🏻🙏🏻

پسندها (10)

نظرات (4)

زهرا‌بانوزهرا‌بانو
1 مرداد 00 13:22
انشاالله حال مادربزرگت خیلی زود خوب بشه مهنا جونم😍
دلم برای پست هات تنگ شده بود😍
آبجی مهنا
پاسخ
ممنون😘
واقعاً 😍

1 مرداد 00 13:55
انشالله خوب شن هر چه زودتر💕!!
آبجی مهنا
پاسخ
ممنون خوشگلم💖
👯‍♀️مهنا👯‍♀️👯‍♀️مهنا👯‍♀️
1 مرداد 00 15:29
انشالله خیلی خیلی خیلی زود خوب میشن🤲🏻🤲🏻
منم دندونم یک بار آبسه کرده بود😖😖
زووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
اینم زو من😁
بازی ها تون،بازی های مورد علاقه منه😍
خیلی وقت بود پست نمی ذاشتی🙁
دلم بلات تنگ شده بود😍😍😍
آبجی مهنا
پاسخ
ممنونم😘
واقعاً دلت تنگ شده بود😍
مگه چند وقته پست نداشته بودم که آنقدر دلتون برام تنگ شده بود🤭

1 مرداد 00 17:29
انشاالله زودتر خوب میشن 
اوینا از امپول دندون پزشکی نترسید؟ یعنی الان ازش بپرسید میگه بازم میرم دندون پزشکی؟
و لطفا به وبلاگ منم سر بزنید💋
آبجی مهنا
پاسخ
ممنون😘
چرا هم اون موقع ترسید هم هرروز میگه من دیگه خوبم دندون پزشکی نمیام🤭