حرف هایت ۱
اون روز که رفتیم خونه دایی و برق رفت به دایی گفتی :
ما تو خونه مون برق هامون را روشن می کنیم ، بابام هی میگه بزارید برق ها روشن باشه 😂
فک کرده بودی برق دارن ولی خاموش کردن 😁
امروز صبح داشتی خیار می خوردی تهش ریش ریش داشت گفتی تهش که تلخه را دادی مامان گفتی : بیا مامان بادمجونش را بگیر 🤣
به زندایی گفتی : ما هر وقت تو خونمون حوصله مون سر میره آبجیم میگه بازی کنم ولی من میرم موز میخورم 🤣🤣«در صورتی که اینطور نیست»
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی