آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

باورم نمیشه 😯

💗 ۳ سال و ۹ ماه و ۱۹ روز گذشت ! باورم نمیشه 😯 واقعاً ۳سال و ۹ ماه از خواهر دار شدنم گذشته 😊 خیلی زود گذشت 🙃 بزرگ تر شدنت مبارک 🌹 می دونم جمله ی جدیدیه ولی قشنگه💗 چند روز پیش که مامان خونه باربیِ منو که تو کارتن بالای کمد دیواری بود بهت داد و کلی ذوق کردی ولی نگو لگو پارک رو دیده بودی 😬«دو سالت بود من اینو خریدم ولی دیدم خیلی بچه گونست پس گذاشتمش برای بزرگی هات » و خلاصه که شر ریختی بدیدش 🙁 ما هم چون دو سالت بود چند قطعه اش را شکونده بودی می خواستیم بهت ندیدیم ولی از بس خوشگل آزمون خواستی دلمون نیومد😚🙂 ولی با کمال تعجب چند روزیه که حسابی باهاشون سرگرمی 😗 خدارا شکر⁦🤲🏻⁩ لا حول و لا قوه الا بالله العی العظ...
17 فروردين 1400

چهارشنبه سوری

خیلی چیزی از چهارشنبه سوری متوجه نمی شوی ، اولین باری که در کوچه مان صدای ترقه شنیدی پرسیدی این صدای چیه؟ گفتم : ترقه. باز  گفتی برای چی میزنن؟  منم بهت گفتم که برای چهارشنبه سوری و عید نوروز. حالا هر وقت صدای ترقه از تو کوچه میشنوی میگی بدویید عید شده 😂 ​​​​​​دیشب هم برای چهارشنبه سوری رفتیم خونه مامان سکینه و خاله عاطفه و عمو مقداد ، دایی و زن دایی و آبجی هلیا هم اومدن . و و حدود ساعت هفت و نیم رفتیم پشت بوم و ترقه زدیم . تو هم میگی خیلی باحال بود ترقه عجب چیزیه ! ...
27 اسفند 1399

خواهر لب تاب خواه 🤣

چند روزیه که به آوینا لب تاب خواه تبدیل شدی و همه چیز از جمله اسباب بازی ها و کتاب ها را به لب تاب تبدیل می کنی 🥴🤕😶 برای همینم با کمک هم با جای سی دی یک لب تاب اسباب بازی درست کردیم😎 . . . . . امروز صبح هم طبق قرارمون با بابا ابوالفضل نفری یک بازی دانلود کردیم و شما هم طبق معمول یک  بازی از مجموعه هیزل کوچولو دانلود کردی و من هم برنامه نی نی وبلاگ ...
22 اسفند 1399

خرید رفتن خانم کوچولو

چند روز پیش من و مامان برای خرید پالتو برای من رفتیم ملک و چند ساعت گشتیم ، البته که چیزی که می خواستم را پیدا نکردیم 😢 . ولی وقتی برگشتیم تو خیلی ناراحت بودی وچون به خاطر ویروس کرونا چند وقتی بود بیرون نرفته بودی دوست داشتی تو هم بیرون بری و کلی غصّه خوردی و منو و مامان تصمیم گرفتیم وقتی می‌خواهیم بریم خیابان محسنی برای خرید روسری و کفش تو و کالسکه ات را هم ببریم⁦، یه گردش مادر . دختری👩‍👩‍👧⁩ و تو کلی ذوق کردی و البته تا به کفش فروشی برسی و توهم خرید کنی توی کالسکه کلی لگد زدی و بهونه گرفتی ولی وقتی خرید را کردی ساکن نشستی و به کفش هات نگاه کردی و باهاشون بازی کردی⁦♥️⁩🌹 و وقتی رسیدیم حمام رفتی و بعد کفش هات...
7 اسفند 1399

خانم بازی 😂

به وقت هایی که بچه ات می شوم میگی بچه بازی 😘 به وقت هایی که میوه های پارچه ایت را می چینی و من میام ازت می خرم میگی میوه بازی 😁 به وقت هایی هم که نفری یک عروسک بر می داریم و مامان می شویم و می ریم خونه ی هم میگی خانم بازی😂 و امّا خانم بازی دیروزمون به روایت تصویر ⁦👇🏼⁩⁦🤳🏻⁩ این هم اول بازی که البته پشت صحنه اش فتو شاپ هست ⁦👆🏻⁩ اینجا در عکس اول برای خودت و در عکس دوم برای من داری چایی می ریزی⁦👇🏼⁩ اینجا هم داری چایی تو شیرین می‌کنی ! نمی دونم چرا فقط چایی را با شکر دوست داری⁦🤷🏼‍♀️⁩⁦⁦👇🏼⁩ و آوینا ی ما در حال توت فرنگی نمدی خوردن ⁦👇🏼⁩ اینجا هم مثلا شب شده و توی خونت خوابیدی⁦👇🏼⁩ ...
4 اسفند 1399

ثنا و آوینا

امروز اومدیم خونه مامان عصمت و تو و محمد هانی از صبح با مستأجر مامان عصمت بازی کردید . اسم دوست محمدهانی ، امیر علی هست و اسم دوست تو هم که ثنا هست که هر دو شون یک سال از شما بزرگترن. خیلی با هم جورین  و حسابی بازی می کنید . یک کار جالبی که می کنید اینه که توی خاله بازی  برای فامیلی ، فامیلی های خودتون را با هم مخلوط می کنید . محمد ابراهیم +شاه ملکی = محمد ملکی 😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅 این هم چند تا از عکس هات با ثنا‌ ⁦👇🏼⁩⁦ ...
29 بهمن 1399

خواهر خوش خواب من😴

دیروز که داشتیم می‌آمدیم تهرآن  تا قم حسابی با هم بازی کردیم و عکس گرفتیم. . . .  ولی قم بودیم خوابیدی تا اول تهرآن و تو ترافیک هم یه نیم ساعتی خوابیدی یعنی می‌کنه به عبارتی .‌‌‌.. دو ساعت تقریباً 😯 و وقتی رسیدیم سرحال بودی و یکذره پف داشتی. اینجوری⁦👇🏼⁩ و شب ساعت ۱۱ خوابیدی و ۱۰ بیدار شدی! . . . ...
28 بهمن 1399

عروسک کم غذا 😀😃😄😁😄

شما یک عروسک بیبی برن به اسم سوگل«تو بهش میگی سونگل»داری ، که هر جمعه به کمک من بهش غذا میدی و حمومش می‌کنی ! امروز نشستم براش حوله دوختم‌. . . . بعدش نشستی تا براش فرنی «غذای عروسک» درست کنی،البته با کمک من 😉😉. . . و با کلی زحمت دهنش گذاشتی . . . بعدش گفتی خوابش میاد و براش شیر خشک درست کردی تا بخوره و خوابش ببره 🤱 . . . و مثل همیشه با هم دیگه حمومش کردیم. . . . و با آرامش فراوان و طی عملیات پیچیده لباس هایش را تنش کردی 🤒و گذاشتی توی نأنوش تا بخوابه. ...
25 بهمن 1399