مهمونامون «عمو مصطفی اینا»
پنجشنبه شب مهمون داشتیم تا جمعه عصر 🤭
مهمونامون عمو مصطفی اینا بودن یعنی عمو مصطفی و خاله سحر با یاسین و محمد طاها.
«برای خواننده های وبلاگ بگم ،که عمو مصطفی پسر عمه مادرمه ، پسر خاله پدرم »
شب ساعت ۸ اومدن البته راه به راه از تهران نیامده بودن قبلش رفته بودن آشناخور باغ عمو فتح الله .
خلاصه که شب هم ما هم اونا خسته بودیم و فقط تبلت بازی اینجور کار ها کردیم یه عالمه هم من و داداش و یاسین برج هیجان بازی کردیم 🥴 نمی دونم چرا خسته نمی شدیم 😀
خلاصه که تا موقع شام بازی کردیم و بعد شام هم دودکش ۲ دیدیم . البته اینم بگم تو، وقتی ما برج هیجان بازی می کردیم حسابی با محمد طاها بازی کردی 💛 خدارو شکر خیلی باهم کنار اومدید و دعوا نکردید 🤲🏻
فرداش هم از بعد صبحونه رفتیم باغ حسین آباد 🤩
چون هوا بیرون گرم بود ما بیش از ۱۰۰ بار توی خونه Uno (اُ نُ) بازی کردیم 😅تو و محمد طاها دور های اول به عنوان داور سرتون شیره مالیدیم موندید تو خونه ولی بعد خسته شدید تو ضل آفتاب رفتید بیرون 😶😂
ما هم تا ۱۲ او نو بازی کردیم بعد تو جوب دم باغ آب اومد و بعدش دیگه تقریبا تا شب تو آب بودیم 😂 تو خیلی تو آب نمیومدی 😁
یه سری هم تو و محمد طاها موندید خونه من و داداش و یاسین رفتیم دور بزنیم که دیدیم از پشتمون صدای جیغ جیغ میاد 😐🧐
بعد که برگشتیم دیدیم محمد طاهاعه که داره دست پا میزنه با ما بیاد بعد که اوردیمش وسط راه سگ دید و گریه کرد گفت منو ببرید پیش بابام 🥴
منم برگردوندمش😁
خلاصه که کلی هم تو آب اسم بازی کردیم تو و یاسین هم همچنان تو آب بودید 😐
خلاصه که نوبت آب ما هم بود 💗