آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 6 ماه سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 6 ماه سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

زندگی ...

چند دقیقه پیش می گفتی : ای بابا چرا اینجوریه ، هی صبح میشه شب میشه می خوابیم  دوباره صبح میشه . . . ببین زندگی در کرونا چقدر خسته کننده شده که تو هم که دنیای بدون کرونا را  خوب ندیدی نالانی 😟
16 اسفند 1399

آخر هفته

هفته پیش رفته بودیم باغچه حسین آبادمون و توی راه آهنگ «دوست دارم زندگی رو » را گوش کردی و حسابی خوشت اومد و قیافت موقع گوش دادن آهنگ دیدنی بود😂⁦👇🏼⁩ . . . . بعد که رسیدبم اصلاً  بیرون نیامدی و تو نشستی و نقاشی کردی و خیلی قشنگ از روی نقاشی های من کپی کردی😅⁦👇🏼⁩ . . . . . البته ناگفته نماند که یه ربعی آمدی بیرون و ازت فیلم گرفتم ⁦👇🏼⁩ . . . و عکس های راه برگشت ...
16 اسفند 1399

اقدامات من و تو در قبل از عید🎈

من و تو با هم تصمیم گرفتیم که با هم تخم مرغ رنگی درست کنیم و برای جلوگیری از کثیف کاری خودمون و وسایل رنگ آمیزی مون را به حمام منتقل کردیم. روپوشمهد داداش محمد هانی هم پوشیدی و یک پارچه هم انداختیم روی پات که رنگی نشی ✌🏻 البته عکس از تخم مرغت که دیگه خشک شده ندارم چون تا دادم دستت خورد شد😐 این ها هم عکس های تم وبلاگت و جمله جالبت 👇 ...
14 اسفند 1399

خرید رفتن خانم کوچولو

چند روز پیش من و مامان برای خرید پالتو برای من رفتیم ملک و چند ساعت گشتیم ، البته که چیزی که می خواستم را پیدا نکردیم 😢 . ولی وقتی برگشتیم تو خیلی ناراحت بودی وچون به خاطر ویروس کرونا چند وقتی بود بیرون نرفته بودی دوست داشتی تو هم بیرون بری و کلی غصّه خوردی و منو و مامان تصمیم گرفتیم وقتی می‌خواهیم بریم خیابان محسنی برای خرید روسری و کفش تو و کالسکه ات را هم ببریم⁦، یه گردش مادر . دختری👩‍👩‍👧⁩ و تو کلی ذوق کردی و البته تا به کفش فروشی برسی و توهم خرید کنی توی کالسکه کلی لگد زدی و بهونه گرفتی ولی وقتی خرید را کردی ساکن نشستی و به کفش هات نگاه کردی و باهاشون بازی کردی⁦♥️⁩🌹 و وقتی رسیدیم حمام رفتی و بعد کفش هات...
7 اسفند 1399

خانم بازی 😂

به وقت هایی که بچه ات می شوم میگی بچه بازی 😘 به وقت هایی که میوه های پارچه ایت را می چینی و من میام ازت می خرم میگی میوه بازی 😁 به وقت هایی هم که نفری یک عروسک بر می داریم و مامان می شویم و می ریم خونه ی هم میگی خانم بازی😂 و امّا خانم بازی دیروزمون به روایت تصویر ⁦👇🏼⁩⁦🤳🏻⁩ این هم اول بازی که البته پشت صحنه اش فتو شاپ هست ⁦👆🏻⁩ اینجا در عکس اول برای خودت و در عکس دوم برای من داری چایی می ریزی⁦👇🏼⁩ اینجا هم داری چایی تو شیرین می‌کنی ! نمی دونم چرا فقط چایی را با شکر دوست داری⁦🤷🏼‍♀️⁩⁦⁦👇🏼⁩ و آوینا ی ما در حال توت فرنگی نمدی خوردن ⁦👇🏼⁩ اینجا هم مثلا شب شده و توی خونت خوابیدی⁦👇🏼⁩ ...
4 اسفند 1399