چطور شد که خواهر زیبای من به دنیا اومد ؟
نمی دونم چطور بدنیا اومدی و محبت بین ما را آغاز شد
باورم نمیشه سه سال و شش ماه پیش بود...
یهو مامان حالش بد شد و وقتی به بیمارستان بردیمش فهمیدم که چند وقته مامان و بابا فهمیدن و اون روز من هم فهمیدم.
نمی دونم اون موقع تا چقدر تو کامل بودی و چند ماهه بودی !
ولی حس عجیبی داشت. اون موقع مستأجر بودیم و یک داداش کوچولو هم داشتم، تا حالا بهش فکر نکرده بودم که میتونم یک آبجی هم داشته باشم.
و اون روز نمی دونستم بخندم یا گریه کنم،
حتماً خودتم خوب میدونی که من آدم استرسی هستم و خوب اون موقع هم که از همیشه استرس بیشتری داشتم .
یک خواهر با فاصله سنی حدوداً ۸ سال
خلاصه گذشت و تا بدنیا بیای از دست شیطونی های من داداشی مجبور شدیم خونه رو عوض کنیم و به یک جای دیگه بریم ...
البته وقتی بدنیا اومدی بعد چند روز یا هفته به خونه ی خودمون رفتیم ...
ولی بگم از انتخاب اسم ، به نظر من مراسم انتخاب اسم یکی از سختترین مراسمات جهانه که در اون خانواده و پس از تحقیقات بسیار طی جلسه ای طولانی اسم فرزند خانواده را انتخاب می کنند .
قبل از شش ماهگیت که جنسیت معلوم بشه گفته بودن احتمال پسر بودنت بیشتره و مامان و بابا فکر کردن تا اسمی پیدا کنن.
👧🏻مهنا،👶🏻 محمد هانی،🚼؟؟؟
تازه چند وقت از فوت پدربزرگ پدری مون ، بابا رضا ، که البته اسمش محمد رضا بود گذشته بود و بعد از مراسم اسم انتخاب کنون ،قرار شد اسمت محمد رضا باشه.
ولی چون مطمئن نبودیم که پسری چند تا اسم دختر هم پیدا کردیم توی اسم هایی که دیدیم من اسم مانلی ، مامان اسم مهربان و بابا اسم آوینا را پیشنهاد کرد و بنا به دلایلی که خودمم نمیدونم چیه اسم آوینا انتخاب
شد
همش دعا، دعا میکردم دختر باشی
بالاخره هر دختری یه خواهر میخواد دیگه
بگذریم که شش ماهگیت فهمیدیم دختری !!
نمیدونی چه حالی شدم خیلی باحال بود، برام جدید بود و تازه چند سال بود به اراک اومده بودیم
من و داداشی تهران بدنیا اومده بودیم ولی...
گذشت و گذشت و وقتی بدنیا اومدی کاملا با ما متفاوت بودی!
ریزه میزه و آروم.