آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

خرید رفتن خانم کوچولو

چند روز پیش من و مامان برای خرید پالتو برای من رفتیم ملک و چند ساعت گشتیم ، البته که چیزی که می خواستم را پیدا نکردیم 😢 . ولی وقتی برگشتیم تو خیلی ناراحت بودی وچون به خاطر ویروس کرونا چند وقتی بود بیرون نرفته بودی دوست داشتی تو هم بیرون بری و کلی غصّه خوردی و منو و مامان تصمیم گرفتیم وقتی می‌خواهیم بریم خیابان محسنی برای خرید روسری و کفش تو و کالسکه ات را هم ببریم⁦، یه گردش مادر . دختری👩‍👩‍👧⁩ و تو کلی ذوق کردی و البته تا به کفش فروشی برسی و توهم خرید کنی توی کالسکه کلی لگد زدی و بهونه گرفتی ولی وقتی خرید را کردی ساکن نشستی و به کفش هات نگاه کردی و باهاشون بازی کردی⁦♥️⁩🌹 و وقتی رسیدیم حمام رفتی و بعد کفش هات...
7 اسفند 1399

خانم بازی 😂

به وقت هایی که بچه ات می شوم میگی بچه بازی 😘 به وقت هایی که میوه های پارچه ایت را می چینی و من میام ازت می خرم میگی میوه بازی 😁 به وقت هایی هم که نفری یک عروسک بر می داریم و مامان می شویم و می ریم خونه ی هم میگی خانم بازی😂 و امّا خانم بازی دیروزمون به روایت تصویر ⁦👇🏼⁩⁦🤳🏻⁩ این هم اول بازی که البته پشت صحنه اش فتو شاپ هست ⁦👆🏻⁩ اینجا در عکس اول برای خودت و در عکس دوم برای من داری چایی می ریزی⁦👇🏼⁩ اینجا هم داری چایی تو شیرین می‌کنی ! نمی دونم چرا فقط چایی را با شکر دوست داری⁦🤷🏼‍♀️⁩⁦⁦👇🏼⁩ و آوینا ی ما در حال توت فرنگی نمدی خوردن ⁦👇🏼⁩ اینجا هم مثلا شب شده و توی خونت خوابیدی⁦👇🏼⁩ ...
4 اسفند 1399

ثنا و آوینا

امروز اومدیم خونه مامان عصمت و تو و محمد هانی از صبح با مستأجر مامان عصمت بازی کردید . اسم دوست محمدهانی ، امیر علی هست و اسم دوست تو هم که ثنا هست که هر دو شون یک سال از شما بزرگترن. خیلی با هم جورین  و حسابی بازی می کنید . یک کار جالبی که می کنید اینه که توی خاله بازی  برای فامیلی ، فامیلی های خودتون را با هم مخلوط می کنید . محمد ابراهیم +شاه ملکی = محمد ملکی 😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅 این هم چند تا از عکس هات با ثنا‌ ⁦👇🏼⁩⁦ ...
29 بهمن 1399

خواهر خوش خواب من😴

دیروز که داشتیم می‌آمدیم تهرآن  تا قم حسابی با هم بازی کردیم و عکس گرفتیم. . . .  ولی قم بودیم خوابیدی تا اول تهرآن و تو ترافیک هم یه نیم ساعتی خوابیدی یعنی می‌کنه به عبارتی .‌‌‌.. دو ساعت تقریباً 😯 و وقتی رسیدیم سرحال بودی و یکذره پف داشتی. اینجوری⁦👇🏼⁩ و شب ساعت ۱۱ خوابیدی و ۱۰ بیدار شدی! . . . ...
28 بهمن 1399

عروسک کم غذا 😀😃😄😁😄

شما یک عروسک بیبی برن به اسم سوگل«تو بهش میگی سونگل»داری ، که هر جمعه به کمک من بهش غذا میدی و حمومش می‌کنی ! امروز نشستم براش حوله دوختم‌. . . . بعدش نشستی تا براش فرنی «غذای عروسک» درست کنی،البته با کمک من 😉😉. . . و با کلی زحمت دهنش گذاشتی . . . بعدش گفتی خوابش میاد و براش شیر خشک درست کردی تا بخوره و خوابش ببره 🤱 . . . و مثل همیشه با هم دیگه حمومش کردیم. . . . و با آرامش فراوان و طی عملیات پیچیده لباس هایش را تنش کردی 🤒و گذاشتی توی نأنوش تا بخوابه. ...
25 بهمن 1399

۱۸۰ درجه⁦⁦🤸🏼‍♀️⁩

امروز داداشی داشت سعی میکرد پاهاشو ۱۸۰ درجه باز کنه و ما داشتیم بهش ذوق می کردیم که تو یهو پریدی وسط و یکم پاهاتو باز کردی و گفتی :« من خیلی بیشتر باز میکنما !» و هممون خنده مون گرفت . 😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄 ...
21 بهمن 1399