آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

خواهر دوستدار حیوانات

خواهرم خیلی حیوانات رو دوست داری !  تا حدی که از سگ ها هم نمی ترسی 😳 انقدر تحویلشون میگیری و باهاشون مهربونیت که سگ ها جمع میشن دم باغمون و می‌ترسیم که دور از جون گازت بگیرن . با کرم های باغ هم خیلی مهربونی ⁦☺️⁩ کرمه ⁦👆🏻⁩ ...
9 ارديبهشت 1400

دیدار با زینب جون «خادمی» بعد از یک سال

چند وقت بود دلمون برای عمو حمید اینا تنگ شده بود چون فقط قبل کرونا که برای دیدنی قدم نو رسیدشون رفته بودیم بود و یک سال بود که هم رو ندیده بودیم ⁦☹️ خلاصه که مامان و بابا تصمیم گرفتن برای سه شنبه «امروز جمعه ست » دعوتشون کنن باغ برای افطار که توی فضای باز هم باشه. و حوالی ساعت ۶ رسیدن باغ ، خیلی خوش گذشت و ماشالله پسر کوچولوشون حسین هم خیلی بزرگ شده بود . این هم عکس سه تایی تو و داداش جون و زینب جون که می رفتید تو ماشین بازی می کردید 🥴 اینم عکس حسین جون افطار هم حلیم مامان پز و بامیه مامان پز و نون و پنیر و چایی و شرب...
9 ارديبهشت 1400

اولین شب در باغ

امروز افطار باغ بودیم و ملی خوش گذشت و با چایی و بامیه و ماکارونی و نوشابه افطار کردیم. خبر خوب : بین گل های که کاشتیم ، کل من و تو ، وکدو جوانه زد 😄 اولی گل میخک من و توعه  دومی کدو اینم تو موقع رفتن به باغ اینم سایه بازی تو و داداش   ...
1 ارديبهشت 1400

اولین کوهنوردی ⁦⛰️⁩ + ماجرای کالاسکه + دوربری

اولین کوهنوردیت که سه تایی با بابا رفتیم و چون ما چند بار رفته بودیم ولی تورو نبرده بودیم فقط تعریف ش را برات کرده بودیم ، خیلی ذوق کردی . البتخ این خاطره برای حدوداً سه هفته پیش هست ، یعنی قبل ماه رمضان. البته این کوهنوردی مقصدش قله کوه جلوی باغمون بود. قربون  نماز خوندنت 🥰 چند وقتیه ما که میرسم جولوی در دوچرخه سواری تو هم میای و البته میکس می‌خوام کالاسکه را هم بیارم 😆 اینم کلاژن با خلاقیت خودت ، البته خودت گفتی مثل ...
1 ارديبهشت 1400

داستان اسباب بازی های ۴ 🎠

جدیداً خیلی از داستان اسباب بازی های ۴ خوشت اومده و روزی دوبار هر جوری شده می بینیش چه توی تبلت و لب تاپ و چه در تلویزیون 🥴 امروز هم از پیرهن تولدت رو نمایی کردیم و کلی ذوق کردی 😘 ...
29 فروردين 1400

یک روز خوب با خواهری

امروز یک روز عالی بود 🥳 صبح به زور یدونه تخم مرغ آب پز خوردی «البته به تخم مرغ آب پز میگی نیمرو 😂» و کلی گریه کردی که لاک هام را پاک کنید دوباره بزنید 😅 من هم به طور داوطلبانه این کار را کردم 😁 بعد هم لباسات را عوض کردم و موهای نرم و خوشگلن را بستم 🥰 خدارو شکر رشد موهات خوبه 😍 بعد هم ازت چند تا عکس گرفتم ⁦♥️⁩ امروز خریدهامون از دیجی کالا اومد و یک جعبه ش که توش خرید های ما سه تا بود آوردیم تو مامان برات سه تا...
28 فروردين 1400