آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

عید نوروز خود را چگونه گذرانید ؟😂

1400/1/10 20:12
نویسنده : آبجی مهنا
470 بازدید
اشتراک گذاری

 عید امسال بیشتر باغ ما نبودیم و ۵_۶ روزی هم اومدیم خمین،توی خونه باباجون اینا که خمینه.

 بابا عبدالله باغ ریحانشون را نصف کرده  و نصفش که خونه نداره رو کانکس گذاشتن تا بفروشن.

برای همین رفتیم و کانکسشون را دیدیم ، خیلی قشنگ بود ولی گوشیم شارژ نداشت که از تو و اونجا عکس بندازم 🙄

خلاصه خلاصه که عید خوبی بود البته که هنوز تموم نشده دیروز اومدیم خمین .

و شروع تعطیلات نوروز و شروع سال جدید در تهران خونه مامان عصمت بودیم و ظهر دوم به همراه مامان عصمت راهی اراک شدیم،حدوداً چهارم پنجم اومدیم خونه و فردای روزی که اومدیم دایی اینا اومدن خونه خمین (من و محمد هانی و هلیا به خونه مامان سکینه و بابا عبدالله در خمین میگیم خونه خمین) و خاله هم از خونه مادر عمو مقداد اومد پیشمون و دوسه روز را پیش هم بودیم و بعد شما و مامان عصمت اومدین اراک ولی من موندم خمین تا در نبود محمد هانی ،من و هلیا خلوت کنیم؛

۸ فروردین خاله اینا و دایی اینا و مامان سکینه و من اومدیم  باغمون و تو کلی از دیدن من خوشحال شدی،فدات بشم که اینقدردلم برات تنگ شده بود 😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘

خلاصه که دیروز اومدیم خمین ، البته بگم که دایی اینا هم پری روز رفتن تهران و اومدن سه راه خمین «سه راه خمین ، سه راهی اول اراک هست» و مامان عصمت هم بردن تهران ‌.

امروز بابا دوچرخه ی داییکه گذاشته بود خمین باد کرد و پنچریش را گرفت و به گفته دایی که گفته بود باهاش برید جایی که زنگ نزنه ؛ رفت تا ریحان و پنج کیلو آرد از آسیاب گرفت و برگشت 😯

وقتی اومد حدوداً ساعت ۴ رفتیم خونه عمه صفیه ولی ظاهراً مهمون داشت و یه عید دیدنی ۲۰ دقیقه ای انجام دادیم و اومدیم 😁

محمد هانی هم کلی گریه کرد که چرا زود اومدیم و بابا برای اینکه ساکت بشه بردش با دوچرخه که یکذره سرش گرم بشه  و در نبودش مامان مو های تو که بلند شده را بافت و من و تو تاب بستیم و کلی بازی کردیم ⁦😊⁦👇

​​

و وقتی بابا اینا اومدن کلوچه تازه ی گرم و شیر محلی خریده بودن و یک عصرونه سنتی خوردیم😋 جاتون خالی 😚

قربونش اون دستای کوچولوها برم ⁦👐🏻⁩😚​​​​​

پسندها (5)

نظرات (2)

فرشته آسمانیفرشته آسمانی
10 فروردین 00 22:04
به به عصرانه سنتی 😋
آبجی مهنا
پاسخ
جای شما خالی
قلب زیباقلب زیبا
11 فروردین 00 22:38
سیزده بدر هم نزدیکه🍭عید هم داره میره. 
آبجی مهنا
پاسخ
اوهوم