آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 3 ماه سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

شب بدون تکنولوژی «البته به غیر از چراغ گوشی»

1400/1/22 10:01
نویسنده : آبجی مهنا
184 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب رفتیم خونه دایی 😚

ولی وقتی رفتیم برق ها قطع بود 🙁

دایی زنگ زد به اداره برق آخه برق کل خیابون نبئیان که خیابون مامان سکینه و دایی ایناست قطع بود 😣

تلفن گویا گفت یک ربع دیگه هوراااا🥳

ولی ۲۰ دقیقه گذشت و وصل نشد و دایی و زندایی حسابی هرس  خوردن آخه زندایی میخواست آب طالبی بگیره که با بستنی مخلوط کنه که با کاپ کیک هایی که درست کرده از ما پذیرایی کنه😋😒

خاله هم داشت کمک می کرد که لازنیا را درست کنم ولی برق که رفت همه اومدن نشستن 💁

ولی یه ذره که گذشت و دیدن ظاهراً به این زودی ها وصل نمیشه خاله و مامان و زندایی برای درست کردن خورش و برنج و لازنیا رفتن به آشپز خونه و من و آبجی هلیا هم با چراغ قوه گوشی هامون براشون نور گرفتیم 📱 

ناگفته نماند که اول که اومدیم من ازت عکس گرفتم ،بعد هم دیگه رفتی سراغ بازی با گوشی بابا و تبلتت📲

اینم عکسی که ازت گرفتم و اون نوری که دورش خط قرمزه

چراغ گوشی آبجی هلیا ست که برای سالاد درست کردن گرفته ⁦👇🏼⁩

خلاصه که بعد یک ساعت برق وصل شد و آب طالبی را گرفتن و جوایز خوردیم 😋

لازنیا هم گذاشتن تو فر 🥪

ولی بعد برق رفت ولی این دفعه فقط واسه  کوچه دایی اینا 😢

وای خدا 😥

 من و هلیا هم دست به کار شدیم و کارت هایی برای بازی مافیا درست کردیم البته که وقت نشد و قرار شد کارت ها رو هلیا پس فردا بیاره خونه خاله تا اونجا بازی کنیم⁦☺️⁩

​​​​​​

خلاصه که خوب و بد گذشت .ما هم قرار شد بریم خونه مامان سکینه که پس فرداش هم بریم خونه خاله عاطفه  و بابا هم چون توی کوچه دایی جای پارک نبود ماشین رو برده بود جلوی در خونه مامان سکینه و ما هم با همراه مامان سکینه و مامان عصمت رفتیم پیاده خونه مامان سکینه و حسابی هم خسته بودیم و وقتی رسیدیم از خستگی زود لباس مون رو عوض کردیم و خوابیدیم و الان هم شما هنوز خوابی😴

این عکس دیروز وقتی رسیدیم راه پله خونه مامان سکینه⁦👇🏼⁩

اینم شما که صبح هم کلی خوابیدی ⁦👇🏼⁩

پسندها (8)

نظرات (2)

***asal******asal***
23 فروردین 00 15:29
❤❤❤
آبجی مهنا
پاسخ
😘
فرشته آسمانیفرشته آسمانی
24 فروردین 00 9:54
آخی 😉
آبجی مهنا
پاسخ
🤗