آوینا محمد ابراهیمآوینا محمد ابراهیم، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
آبجی ْ مهنا « خودم»آبجی ْ مهنا « خودم»، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره
داداش محمد هانی ، داداشِ آویناداداش محمد هانی ، داداشِ آوینا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
بابا ابوالفضلبابا ابوالفضل، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
مامان طاهرهمامان طاهره، تا این لحظه: 38 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
مامان سکینهمامان سکینه، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
مامان عصمتمامان عصمت، تا این لحظه: 66 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
بابا عبداللهبابا عبدالله، تا این لحظه: 62 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩بابا محمد رضا ⁦🤲🏻⁩روحش شاد ⁦🤲🏻⁩، تا این لحظه: 69 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙نوشتن خاطرات قشنگ با هم بودنمان 💚🧡❤️💙، تا این لحظه: 3 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

یه روزی یه آبجی ...

⭐🌈

سفرنامه مشهد 🤲🏻

1401/6/15 22:51
نویسنده : آبجی مهنا
158 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 😁

سه شنبه ۱۲ شب بلیط قطار داشتیم ، ماشین رو گذاشتیم پارکینگ نزدیک راه آهن.

قطارش ۶ تخته بود که نسبت ۶تخته ها خوب بود.

حدود ۱۱ صبح رسیدیم، تحویل هتل ۱ بود که تا رفتیم هتل همون ۱ شد .

ساک هامون رو گذاشتیم تو لابی و رفتیم ناهار.

بعد تحویل اتاق تا ۴ استراحت کردیم و بعد رفتیم تا شب حرم.

​​​​​روزای بعدم معمولاً ما تو هتل می موندیم و مامان میرفت حرم و بابا کلاس های آموزشی که از طرف محل کارش بود.

روز یکی مونده به آخرم محمد هانی و بابا رفتن موج های خروشان که قسمت نشد ما خانما بریم.

برگشت هم که با قطار بود و خدارو شکر خوب بود .

راه به راه هم برگشتیم اراک چون بعدش سفر اربعین در انتظارمون بود...

انشالله سفر اربعین رو تو پست بعدی تعریف می کنم.

پ.ن: این پست مربوط به تابستون ۱۴۰۱ که من گیج یادم رفته از حالت چک نویس خارجش کنم

پسندها (4)

نظرات (1)

سایهسایه
27 بهمن 01 21:59
وقتی میبینمت به یه متن بزرگ میرسم که اولش اینجوری شروع میشه..
و کسی که امید و آزوهای جهانی در لیخند کوچکش خودنمایی میکرد و تمام شکوه خدا در نگاهش بود
آبجی مهنا
پاسخ
وای چه خوشگل 😍
میسی ❤️