آوینا ، محمد هانی ، مهگل ، کوچولو های بازیگوش
چند روز پیش رفته بودیم خمین تا به عمه صفیه مامانم «که خاله ی بابام هم هست» سربزنیم .
اونجا که رسیدیم مهگل «نوه عمه ، خاله صفیه» هم اونجا بود وتوخیلی خوشحال شدی .
خلاصه از قضا اون شب تولد مامان مهگل بود و تو و داداش هانی خوشحال تر هم شدید و با مهگل خیلی بازی کردید و با باد کنک کلی توی سر و کله هم زدید .
بعد از خوردن کیک و باد کنک بازی با مهگل خاله بازی کردید تو بازی تون دمپایی روفرشی های خاله محدثه ی مهگل را بر میداشتید وا پاتون می کردید و پشت مبل ها قایم می شدید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی